کربلایی محمد حسن آبکار را همه مردم خیابان رسالت به نیکی و خوش خلقی میشناسند. پدر بزرگی که زندگی متفاوتی دارد. تکهای چوب را برمیدارد روی زمین میگذارد تاجایی برای نشستن و گفتوگو مهیا شود. کنارش مینشینم.
همه لوازم خراطی این پیرمرد ۸۲ ساله، چوبهای درخت گردو و یک دستگاه برش خراطی و تعدادی ابزار ساده است. آن طرفتر تعدادی از کارهایی است که هنر دست اوست هنری که او هر روز صبح ساعت ۶ در کارگاه کوچک کاهگلی را بازمیکند و تا اذان مغرب و عشا در پی روزی حلال است.
وی میگوید: اصالتاً نیشابوری هستم و در گذشته کشاورز بودم ۴۰ سال پیش به مشهد مهاجرت کردم. مشغول کار قالیبافی شدم بعدها وارد فضای خرید و فروش شدم اما نداشتن تجربه و نوسانات قیمتها موجب شد ورشکست شوم.
از مهاجرت تا از دست دادن همسر
وی میافزاید: سالهای سختی بود. من همسرم را به علت بیماری از دست دادم و چهار دختر و سه پسرم حاصل ازدواج ما بود. سالها تنها زندگی کردم. غم از دست دادن همسرم سخت بود.
وی ادامه میدهد: یکی از عروسهایم واسطه ازدواج بعدی من شد. با بچهها حرف زد و گفت باید دوباره ازدواج کنم. من همسرم را ندیده بودم و به من گفتند دختر خوبی است و در یکی از روستاهای تربت حیدریه زندگی میکند. به خواستگاری همسرم که رفتیم آن زمان ۲۷ ساله بود و من در آستانه ۷۰ سالگی بود و گفتم این ازدواج صلاح نیست.
کربلایی محمد حسن از زمان خواستگاری برایم تعریف میکند: به خانه پدر همسرم که رفتیم صادقانه گفتم هیچی ندارم و تفاوت سنی من و دخترتان زیاد است اما پدرش گفت، همه محل از اخلاق و ایمانت تعریف کردهاند و ما دخترمان را به همین دواصل به عقد تودرمیآوریم. مراسمی نداشتیم دخترها، پسرها، عروسها و دامادها ما را بردند و فقط عقد کردیم.
این پیرمرد پرتلاش تأکید میکند: حالا ۱۴ سال میگذرد به برکت حضور فاطمه زندگی دوباره شروع شد. به عنوان شاگرد به یک کارگاه خراطی رفتم. خیلی زود کار را یاد گرفتم. خانه کوچکی اجاره کردم و خدا به ما ابوالفضل را هدیه داد. پسرم ۹ ساله است و انگیزه بیدارشدن، کار کردن و تلاش کردن من در سن ۸۲ سالگی است. از کار و ساعت کارش که میپرسم، بلافاصله میگوید: چوب را از کلات میخرم، چوبهای درخت گردواست قبلاً کیلویی ۴۰۰ تومان بوده اما اکنون کیلویی ۱۰۰۰ تومان است.
وام کمیته امداد و آغازی دوباره
کربلایی حسن میگوید: با توجه به سن من، هزینههای اجاره منزل، کارگاه، هزینههای زندگی و ابوالفضل امکان کار غیرممکن شد اما کمیته امداد امام خمینی(ره) به دلیل کهولت سن و مشکلات مرا تحت پوشش قرارداد.
کربلایی محمد حسن از وام واحد خودکفایی برای اشتغالزایی برایم میگوید و توضیح میدهد: ۸ میلیون تومان کمیته امداد درست زمانی که دیگر نمیدانستم چکار باید بکنم به من وام دادند و با همین وام توانستم کارگاه خراطی را سرپا نگه دارم. دستگاه خراطی ۵ میلیون تومان و مقداری چوب برای کارم خریداری کردم. در حال حاضر ماهیانه ۲۰۰ هزار تومان بابت اقساط آن میپردازم. از تولیدات کارگاه که میپرسم، اظهار میدارد: کار جزو مشاغل قدیمی است دسته چکش و تیشه، گوشتکوب، قلیان و... تولید میکنم.
تولیداتم را گران نمیکنم
وی درباره تعداد تولیدات و سود هر کارش و مدت زمانی که برای تولید میگذارد، نیز بیان میدارد: بدنه چوبی هر قلیان حدود نیم ساعت طول میکشد. کار باید با حوصله و علاقه انجام شود. هر کاری بین نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه طول میکشد و از سالها پیش ۱۰ تومان سود من برای هر کار تولیدی بوده و اکنون هم همان است. گرانتر نمیفروشم چون مردم قوت خرید کردن ندارند من هم به سود کم میسازم به جای آن مردم دعا میکنند و خدا برکت به همان اندک مال میدهد. از ساعت ۶ صبح تا اذان مغرب در کارگاهم و بین آن فقط برای نماز مسجد میروم و نهار را همسرم برایم به کارگاه میآورد و گاهی برای نقش انداختن روی کارها به من کمک میکند.
روزی حلال
حالا فاطمه مهربانویی که برای احوالپرسی از همسرش به کارگاه میآید، گفتوگوهایمان را تکمیل میکند، میپرسم با این همه تفاوت سنی چرا با آقای محمد حسن آبکار که نه خانه، نه ماشین و نه مغازه دارد، ازدواج کردی؟ میخندد و میگوید: او از بسیاری ازجوانهای امروزی قابل احترامتر است. مهربان، خوش اخلاق، با صداقت، با ایمان و مومن است. روزی حلال برایم میآورد و یک زن مگر دیگر چه میخواهد. حالا اشکهایش خبر از نگرانی میدهد و علت را که میپرسم، میگوید: من نگران چربی و قند او هستم که بتازگی کمی بالا رفته است. خدا کند همیشه سالم و ۱۲۰ سال سایهاش بالای سر من و ابوالفضل باشد.
وی ادامه میدهد: همسرم پولدار نیست و شاید ما حداقلها را به سختی داشته باشیم اما او مرد خوبی است و اگر همه زنها قناعت کنند و در گیر چشم و هم چشمی نشوند زندگی خیلی راحت است و این همه اختلاف و جدایی نیست. چون اگر معیار پول نباشد، انتخاب براساس صداقت و ایمان است و در این صورت همه خوشبخت میشوند. حالا از این همسر مهربان میپرسم، از بهترین و بدترین خاطرات زندگی مشترک برایمان بگوید و او با تعجب به من نگاه میکند و میگوید: خاطره خاصی ندارم. همه روزها کنار حاج آقا خوب است و من هیچ خاطره تلخی ندارم تا الان یک بار دعوا و بحث نداشتیم. با او سفر به قوچان، تربت، نیشابور و حتی کوهسنگی رفتهام. او برای من و ابوالفضل زحمت میکشد. من چه خاطره بدی باید داشته باشم.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما